اشاره
مدتها بود در لابهلای کتابها، کتابی را که با موضوع شهدای گمنام باشد، جستوجو میکردم و نبود؛ این نبودن، آزاردهنده بود؛ گاهی سراغی از شهیدی میگرفتم که بعد از شهادت نامی داشت؛ در این زمان آدمی چه بخواهد و چه نخواهد یاد آن شهید نامی میافتد و وقتی در بین مزار شهدای گمنام میگردد نام آن شهید و چهرهاش به یادش میآید و با خود میگوید: «تو همان نیستی؟!» و بعد یک شک تمام وجودت را پر میکند که تبدیل به غربت میشود؛ تو چهقدر غریبی! تو اگر همان نیستی، پس کی هستی؟ و بعد مزار به مزار همه پنجشنبهها را جستوجو کردم و گاه خاطراتی از این شهدا شنیدم؛ گاهی جایی در گوشه ذهنم و گاهی جایی دور، دور از دسترس همه در کاغذی آن خاطره را یادداشت کردم؛ چه کسی میداند؟ چه کسی میفهمد؟ اصلاً کسی باور میکند؟ و اصلاً کسی رفته بر سر مزار شهید گمنامی و حاجتی گرفته و یا مشکلی از او حل شده؟ یک آیه به ذهنم متبادر شد: (وَ لاتَحْسَبَنَّ الذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أمْواتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)؛ «هرگز کسانی را که در را خدا کشته شدهاند، مرده مپندارید؛ بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند»: (آل عمران: 169)؛ بعد به ذهنم رسید، آنچه را شنیدهام و دیدهام و لمس کردهام، در اختیار دیگران بگذارم و آنها را از گوشه ذهن و کاغذپارههایی که برای خودم نگه داشتهام، بیرون بکشم تا چند جلد کتاب شود و دیگران بخوانند؛ شاید این یادآوری، توشهای شود برای آخرتم و یا در همین دنیا نظر لطفی شامل حالم شود. بیاختیار تصمیم به نوشتن گرفتم و آیا این تصمیم درست است یا نه؟ ذهن معنویام به شدت درگیر بود؛ باید با چه کسی مشورت کنم؟ اصلاً مشورت کنم؟ یا …. و این سؤالها، به نظر آمد سؤالی نیست که بپرسم. آیه (وَ لاتَحْسَبَنَّ الذِینَ قُتِلُوا) مرا به مشورت با قرآن راهنمایی کرد؛ مثل کسیکه راه گم کرده و میخواهد خودش را پیدا کند، قرآن را بهدست گرفتم و سعی کردم انگشت دستم بیاختیار خودم، صفحهای از کتاب خدا را باز کند؛ صفحهای از قرآن باز شد و آیات 38 ــ 37 سوره مبارکه نور آمد:
آخرین نظرات