سال 78 بود که مدیریت مدرسه را به عهده ام گذاشتند. علاوه بر مدیریت تدریس هم داشتم، از طلاب خواستم که برای نویسندگی تلاش کنند.
قرار شد که در کنار دروس، تحقیق هم داشته باشند، آن زمان هنوز تحقیق نویسی رسم نبود.
بچه ها گفتند با کدام کتاب ما کتاب نداریم، رفتم پیش موسس گفتم برای مدرسه نیاز به کتابخانه و کتاب داریم، و نظرم را مبنی بر تهیه کتاب از طریق وزیر ارشاد گفتم، ایشان جواب دادند حتما می گیری!
آن زمان مهاجرانی وزیر ارشاد خاتمی بود.بعد متوجه شدم که موسس این حرف را از روی طنز به من گفته ،مطمئن بوده که مهاجرانی برای حوزه ها اقدامی نخواهد کرد.
من که اول این سخن را باور کرده بودم دلم شکست.نامه نوشتم ولی به وزیر ارشاد نه بلکه به 80 یا85 انتشارات و نویسنده، مبنی بر ارسال کتاب به حوزه فاطمیه که در نقطه صفر مرزی قرار داشت با عنوان منطقه محروم و مهر مدرسه راهم زیر نامه زدم و امضا کردم پست کردم.
قبل از اینکه نامه ها به مقصد برسد. برای موسس چند کارتون کتاب های دست دوم از اداره اطلاعات رسید. وقتی کتاب ها را دیدم، گفتم این هم جواب دل شکسته ماست، این کتابها مخصوص کتاب خانه مدرسه است.
تا اینکه کتاب های ارسالی از نویسندگان و انتشاراتی که درخواست داده بودم رسید.
حتی جناب آقای دکتر حداد عادل هم هرچه کتاب نوشته بود برایمان ارسال کرد که یکی فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی بود.
اقدام دیگر این بود که هرجا مهمانی می رفتم اگر کتابخانه داشتند، می پرسیدم شما همه این کتاب ها را می خوانید و یا خوانده اید؟ میزبان علت پرسشم را جویا می شد ،ماجرای کتاب خانه مدرسه را می گفتم، و آن بنده خدا هم چند جلد کتاب اهدا می کرد.
زمان گذشت تا اینکه مرکز بعد از سالها توانست کتاب خانه مدارس را تجهیز کند و کتابهای ما به پنج هزار جلد رسید.
سال 95 موسس پرسیدکه کتاب نیاز دارید؟ من هم از خدا خواسته گفتم بله.
آقای همکار مدرسه آمد گفت جایی که کتاب ها را قرار جا بدهیم کجاست ؟ یک جای کوچکی را نشان دادم گفتم بیارید اینجا. با تعجب گفت یک کامیون کتاب هست!
ماجرای این کتاب ها قصه ای داشت. حدود ده سال قبل یک نفر نخجوانی این کتابها را تهیه کرده بوده که ببرد به نخجوان و آنجا حوزه تاسیس کند که دولت آذربایجان اجازه چنین کاری نمی دهد، کتابها در دو دهنه مغازه به در خواست آن آقا توسط امام جمعه به امانت انبار می گردد.
بعد از دهسال هیئت امنای مسجد به امام جمعه می گویند ما می خواهیم این مغازه ها را اجاره دهیم.
که قرعه به نام مدرسه ما افتاد، وقتی کتاب ها را آوردند متوجه شدیم که حشرات و حیوانات موذی به کتاب ها آسیب زده بودند.
خلاصه دیدم هنوز هم اثر آن دل شکسته کار می کند و اکنون کتابخانه مدرسه بزرگترین و غنی ترین منابع را دارد.
و از آن مرد خیر هم خبری نیست و کسی نمی داند چه کسی بود و کجا رفت و چه شده است، بی خبریم. خلاصه اگر زنده است خدا .حفظش کند و اگر زنده نیست خدا رحمتش کند.
آخرین نظرات